زیر پوست پاساژ ۵۷ساله چه میگذرد؟
«همه میدانند این پاساژ، فرسوده و ناایمن است؛ حتی بدتر از پلاسکو! بارها هم اخطار گرفته. اینجا هرجور تهدید برای زمان بحران که فکرش را بکنید داریم اما هیچکدام به اندازه این سیمهای برق سرگردان، خطرناک نیستند. یک اتصالی و یک جرقه کافی است که همه لباسها آتش بگیرد و همهچیز خاکستر شود.» به گواه کسبه، وضعیت ایمنی پاساژ شانزه لیزه سالهاست بدون تغییر باقی مانده...
«همه میدانند این پاساژ، فرسوده و ناایمن است؛ حتی بدتر از پلاسکو! بارها هم اخطار گرفته. اینجا هرجور تهدید برای زمان بحران که فکرش را بکنید داریم اما هیچکدام به اندازه این سیمهای برق سرگردان، خطرناک نیستند. یک اتصالی و یک جرقه کافی است که همه لباسها آتش بگیرد و همهچیز خاکستر شود.» به گواه کسبه، وضعیت ایمنی پاساژ شانزه لیزه سالهاست بدون تغییر باقی مانده...
سخنگوی وقت سازمان آتش نشانی برای اینکه عمق فاجعه را درباره وضعیت نامناسب واحدهای تولیدی و تجاری ناایمن خیابان جمهوری نشان دهد، از این خیابان بهعنوان یک «بمب ساعتی» یاد کرده بود که هر لحظه ممکن است عمل کند. خیلی نگذشت که نهفقط اهالی این خیابان و ساکنان تهران بلکه تمام ایران، به واقعیت تبدیل شدن این هشدار را به چشم دیدند و دردش را با تمام وجود درک کردند.
پلاسکوی بلندبالا که پیش چشم حیرتزده همه فروریخت و فراتر از خسارات هنگفت مالی، داغ سردنشدنی ۱۶ آتشنشان شهید را بر دل ایرانیان گذاشت، خیلیها انگار از یک خواب عمیق پریده باشند، تازه فهمیدند ایمنسازی مراکز تولیدی و تجاری، یک موضوع فرعی و تزیینی یا حتی یک لجبازی از طرف متولیانی مثل آتشنشانی و شهرداری نیست.
اما گرچه در فضای حزنآلود بعد از فاجعه پلاسکو، با پررنگتر شدن پیگیریهای نهادهای نظارتی، شناسایی ساختمانهای ناایمن در تهران و اخطار به آنها افزایش پیدا کرد، اما متأسفانه در عمل، تغییر محسوسی در وضعیت این ساختمانها بهویژه مراکز تولیدی و تجاری ایجاد نشد؛ نشان به آن نشان که بعد از گذشت چند سال از آن حادثه، خبر پلمب دو پاساژ بزرگ و پرتردد «آلومینیوم» و «شانزه لیزه» در آبان ۱۴۰۴، دوباره موضوع ناایمن بودن بسیاری از مراکز تولیدی و تجاری پایتخت را سر زبانها انداخت...
با ما در بازخوانی روایتی از وضعیت ایمنی قابل تامل پاساژ شانزه لیزه که بعد از گذشت حدود ۹سال، هنوز هم تا حد زیادی معتبر است، همراه باشید.
به خیال خودمان، رفته بودیم بیسر و صدا و بهاصطلاح چراغخاموش از وضعیت ناایمن پاساژ قدیمی و معروف تهران چند فریم عکس بگیریم و برگردیم. تصور میکردیم در شرایط ملتهب پس از حادثه ساختمان پلاسکو، تا چشم صاحبان مغازهها به دوربینی بیفتد که با نگاه انتقادی دارد در و دیوار و وضعیت پاساژ را برانداز میکند، تهیه گزارش تصویری با مقاومت و مخالفتشان، ناتمام خواهد ماند. اما برخلاف انتظارمان آنچه از مغازهداران دیدیم، نه اعتراض و مقاومت بلکه اشتیاق و استقبال برای گفتوگو درباره ایمنی پاساژ بود!
از لابهلای حرفهایشان معلوم بود مثل همه مردم ایران، کامشان همچنان از زهر حادثه پلاسکو تلخ است و همان مصیبت هم باعث شده بهتر و شاید بدون ملاحظات و لاپوشانیهای سابق، نقصهای محل کارشان در حوزه ایمنی را ببینند و رفع آن معایب، برایشان دغدغه شود.
اینطور بود که وسط پاساژ قدیمی لباس مجلسی و مانتو «شانزه لیزه» در تقاطع خیابانهای ولیعصر (عج) و جمهوری - همان مجتمع تجاری فرسودهای که ۴۰۰واحد تجاری را در خود جا داده و تابلوی سردرش میگوید متولد سال۱۳۴۷ است - یک گفتوگوی بیمقدمه و سرپایی میان ما و کسبه پاساژ شکل گرفت.
هنوز حادثه، مال همسایه است...
برخلاف ویترین زیبای پاساژ، در پشت صحنه ساختمان ۵۷ساله، اوضاع خوبی در جریان نبود. هرچقدر مغازههای طبقه همکف، زرق و برق داشت و چشمنواز بود، فرسودگی از سر و روی مغازههای طبقههای اول و دوم میبارید. همان چند فریم اول عکاسی از دیوارهای کدر شده، سایبانها و کولرهایی که انگار به اندازه ۵۰سال گرد و خاک رویشان نشسته و بالکنها و پلههای فرسوده، کافی بود تا شاخکهای مغازهداران حساس شود و یکییکی از مغازهها بیرون بیایند.
در آن میان، مغازهدار میانسالی با کنایه گفت: «بیایید از این سنگهایی که در حال ریزش است، عکس بگیرید.» و اینطور ادامه داد: «برای همه سنگ نماهای بالکن، خطر ریزش وجود دارد. چند بار هم این اتفاق افتاده...»
مغازهدار جوانی هم نزدیک آمد و در تکمیل صحبتهای همسایهاش گفت: «نگاه کنید! برای جلوگیری از حادثه، این سنگها را میخ و پرچ هم کردهاند، اما فایده ندارد. گذر زمان و ماندن زیر باران باعث شده سست شوند و هرچند وقت یکبار یکیشان بیفتد. مثل پارسال که یکی از این بلوکهای سنگی افتاد. فقط خدا رحم کرد که نردههای بالکن مانع سقوطش به طبقه همکف شد وگرنه معلوم نبود به چند نفر از خریدارانی که در حال گذر بودند، آسیب میرساند.»
مغازهدار میانسال که دوباره وارد بحث شده بود، حرف آخر را همان اول زد: «بارها از طرف آتشنشانی و شهرداری از اینجا بازدید کرده و اخطار دادهاند، اما هیچ تغییری ایجاد نشده. حادثه پلاسکو را هم دیدیم، اما باز هم اتفاقی نمیافتد، چون همه فکر میکنند حادثه، مال همسایه است! »
اینجا باید زودتر از پلاسکو میریخت!
«اینجا باید زودتر از پلاسکو میریخت! » این اعتراف سنگین که بیمقدمه از زبان یکی از مغازهداران طبقه دوم مطرح شد، بیاختیار یک قدم به عقب برداشتم. اوضاع در طبقه دوم پاساژ، وخیمتر بود. میگفتند سقف بعضی واحدهای این طبقه، به دلیل نبود قیرگونی و ایزوگام پشت بام، با هر باران چکه میکند. وقتی نگاهم به نقطهای از سقف بالکن افتاد که ریخته و دهان باز کرده بود، یکی از کسبه علامت سؤالی که در ذهنم نقش بسته بود را پاک کرد و گفت: «اینجا هرکس مجبور شود، فقط سقف مغازه خودش را ایزوگام میکند.» و این یعنی هیچکس خودش را در مقابل ریزش سقف بالکن که جزء مشاعات است، مسئول نمیداند.
مرد جوانی که شاهد گفتوگوی ما بود، جلو آمد و تکلیف را یکسره کرد: «ببینید! همه میدانند اینجا فرسوده و ناایمن است؛ حتی شاید بدتر از پلاسکو. بارها هم اخطار گرفته. اما واقعیت این است که با این وضعیت مالی، شرایط این پاساژ درست شدنی نیست...»