میراث ناصر تقوایی فراتر از «دایی جان ناپلئون»
سینمای ایران امروز در سکوتی سنگین فرو رفت؛ ناخدای کشتی مغرور اما به گل نشسته سینمای اندیشه، برای همیشه لنگر انداخت. ناصر تقوایی، خالق «ناخدا خورشید» و معمار «دایی جان ناپلئون»، در ۸۴ سالگی درگذشت، اما سوال بزرگتری را به جای گذاشت: چرا مرگ فیلمسازی که ربع قرن فیلم نساخته، اینچنین به مثابه یک «خسارت ملی» احساس میشود؟ این فقط سوگ برای یک هنرمند نیست؛ این مرثیهای است برای فرصتهای از دست رفته، برای فیلمنامههایی که روی کاغذ ماندند و برای جای خالی استادی که میتوانست نقشه راه سینمای ایران را بازنویسی کند، اما نکرد.

خبر کوتاه بود و ویرانگر: ناصر تقوایی درگذشت. برای نسلی که با «دایی جان ناپلئون» خاطره ساخته، برای سینماگرانی که «ناخدا خورشید» را کلاس درس بومیسازی اقتباس میدانند و برای اهالی فرهنگی که عمق نگاه او را میشناختند، این خبر فراتر از فوت یک کارگردان بود. این پایان یک دوران و نمادی از یک حسرت عمیق و ملی است.
ارزش افزودهی یک ذهن کمالگرا
چرا سینمای ایران به یک کارگردان ۸۴ ساله که از سال ۱۳۸۰ فیلمی نساخته، اینقدر «بدهکار» است؟ پاسخ در یک مفهوم کلیدی نهفته است: کیفیت مطلق. تقوایی به سینما از دریچه کیفیت نگاه میکرد، نه کمیت. در کارنامه او که تعداد آثارش به زحمت از انگشتان دو دست فراتر میرود، تقریباً هیچ اثر متوسطی یافت نمیشود. از مستند جریانساز «باد جن» تا «آرامش در حضور دیگران» که خشتی از بنای موج نو بود، و تا شاهکار بیبدیلش «ناخدا خورشید».
او به سینمای ایران آموخت که میتوان یک رمان سترگ آمریکایی را برداشت و آن را در جنوب تفدیده ایران با چنان ظرافتی بازآفرینی کرد که گویی از ابتدا برای همان بندر و همان لنج نوشته شده است. این «ارزش افزوده» هنری، این کیمیاگری در تبدیل متن به تصویر، گوهری است که امروز در بازار مکاره سینمای تجاری و حتی در محافل مدعی هنر، به شدت نایاب است.
تراژدی بنبستِ استانداردها
کمکاری او را اغلب به وسواس و کمالگراییاش نسبت میدهند. فیلمنامههایی مانند «چای تلخ» و «رومی و زنگی» سالها در پیچوخم برآورد هزینهها و مذاکره با سرمایهگذاران ماندند و هرگز جان نگرفتند. این بنبست، یک سؤال اساسی را پیش روی فرهنگ ما قرار میدهد: آیا سیستم تولید فرهنگی ما فاقد سازوکاری برای حمایت از نوابغ کمالگراست یا این هنرمندان هستند که نمیتوانند خود را با واقعیتهای اقتصادی تطبیق دهند؟
تراژدی تقوایی نشان میدهد که حقیقت، تلخ و دوپهلو است. او حاضر نبود از استاندارد خود ذرهای کوتاه بیاید و سیستم نیز ظرفیت، جسارت یا شاید درک لازم برای پذیرش چنین استانداردی را نداشت. نتیجه؟ یک ربع قرن سکوت مرگبار. یک ربع قرن محرومیت فرهنگ یک ملت از آثاری که میتوانستند تاریخساز شوند و نشدند. بهای این سکوت را نه فقط تقوایی، که تمامیت فرهنگ و هنر ایران پرداخت.
میراثی که یک سرمایه ملی است
میراث تقوایی تنها چند حلقه فیلم نیست؛ میراث او یک «نگاه» است. نگاهی که ادبیات را نه به عنوان یک منبع دمدستی، بلکه به مثابه روحی میدید که باید در کالبد تصویر دمیده شود. «دایی جان ناپلئون» فراتر از یک سریال، یک پدیده فرهنگی بود که اصطلاحاتش را وارد زبان کوچه و بازار کرد. این یعنی نفوذ فرهنگی در بالاترین و پایدارترین سطح خود.
او با مستندهایش، به ویژه پژوهش درخشانش در مورد تعزیه، به ثبت جهانی این هنر در یونسکو یاری رساند. این یعنی درک عمیق از ریشههای هویتی و توانایی ترجمه آن برای جهانیان.
درگذشت ناصر تقوایی، خاموشی یک فرد نیست؛ این از دست رفتن یک «معیار» و یک «قطبنما» در دریای پرتلاطم هنر است. سینمای ایران امروز یکی از آخرین ناخدایان خود را از دست داده است؛ ناخدایی که راه را میشناخت، به کمتر از بهترین ساحل رضایت نمیداد و حالا جای خالیاش، حفرهای عمیق در حافظه تاریخی و فرهنگی یک ملت است. این یک خسارت جبرانناپذیر است.