ورود جنجالی سفارت افغانستان به پرونده قتل ناموسی/ شوهـرش را کشـتم چون هنوز همسرم را میخواهم!
در یک سو، مردی ایستاده که با ۲۰ ضربه چاقو، شوهرِ زنی را به قتل رسانده و اکنون در دادگاه فریاد میزند: «هنوز همسرم را میخواهم، اگر قصاص نشوم با او زندگی میکنم.» در سوی دیگر، همان زن با چشمانی اشکبار، قاتل را «غریبه» میخواند و برای مردی که عاشقانه دوستش داشت، تقاضای قصاص میکند. این، صحنه تقابل دو روایت مرگبار در دادگاه کیفری تهران است؛ پروندهای که با ورود سفارت افغانستان و فتاوای مذهبی مبنی بر «مهدورالدم بودن» مقتول، از یک جنایت ناموسی به یک زلزله حقوقی-دیپلماتیک تبدیل شده و قضات ایرانی را در برابر تصمیمی تاریخی قرار داده است: عدالت برای کدام روایت باید اجرا شود؟
در سکوت سنگین شعبه سوم دادگاه کیفری استان تهران، «کریم» با چشمانی که شش سال کینه و انتظار را در خود پنهان کرده بود، خواستهای هولناک را به زبان آورد: «من هنوز آفتاب را دوست دارم. اگر قصاص نشوم، میخواهم با او زندگی کنم.» این جمله، نقطه اوج داستانی بود که با یک عروسی ادعایی در افغانستان آغاز، با فراری عاشقانه به ایران ادامه یافت و در شبی خونین در فیروزکوه، به قتل «رحمان» با ۲۰ ضربه چاقو ختم شد.
آن شب، در فیروزکوه چه گذشت؟
فروردین ۱۴۰۰. آرامش خانه کوچک رحمان و آفتاب، یک زوج مهاجر افغانستانی و والدین سه فرزند، با هجوم سه مرد در هم شکست. کریم، به همراه برادر و پسرعمویش، سرانجام پس از شش سال تعقیب، ردی از «همسر گمشدهاش» یافته بود. درگیری به سرعت بالا گرفت. صدای شلیک گلوله و برق تیغهها در هم آمیخت. وقتی غبارها فرو نشست، رحمان غرق در خون بر زمین افتاده بود و آفتاب، زخمی و وحشتزده، شاهد مرگ مردی بود که زندگیاش را با او ساخته بود. سه متهم در حین فرار به سمت مرز دستگیر شدند و کریم بیدرنگ به قتل اعتراف کرد، اما با یک ادعای تکاندهنده که مسیر پرونده را برای همیشه تغییر داد: «مقتول، دزد ناموس من بود و خونش هدر.»
دو روایت از یک زندگی: عشق یا آدمربایی؟
در دادگاه، دو جهان کاملاً متضاد با یکدیگر برخورد کردند.
روایت کریم: او مدعی است در سال ۹۴ در افغانستان، آفتاب را به عقد شرعی خود درآورده، اما فردای عروسی، رحمان که از نظامیان قدرتمند آن زمان بود، همسرش را با زور اسلحه ربوده و به ایران گریخته است. او خود را شوهری داغدار میداند که شش سال برای پس گرفتن «همسر قانونیاش» شهر به شهر گشته و قتل را نتیجه دفاع از خود در برابر شلیک رحمان میداند.
روایت آفتاب: او با قاطعیت هرگونه ازدواجی با کریم را رد میکند. «پدرم میخواست مرا به زور به عقد این مرد درآورد. من عاشق رحمان بودم و برای رسیدن به او فرار کردم. ما در قندهار ازدواج کردیم و زندگیمان را در ایران ساختیم. این مرد یک غریبه است که خوشبختیام را دزدید و فرزندانم را بیپدر کرد.»
زلزله حقوقی: ورود سفارت و نقض حکم قصاص
دادگاه بدوی، روایت آفتاب را پذیرفت و کریم را به قصاص نفس محکوم کرد. اما درست زمانی که طناب دار در یک قدمی قاتل بود، وکیل او با کمک نماینده سفارت افغانستان، مدارکی جدید به دیوان عالی کشور ارائه کرد: اسنادی که ازدواج شرعی کریم و آفتاب را تأیید میکرد و مهمتر از آن، فتواهایی از علمای شیعه و سنی افغانستان که بر اساس آن، رحمان به دلیل ربودن زن شوهردار، «مهدورالدم» (کسی که خونش مباح است) شناخته میشد.
با این مدارک، حکم قصاص شکست و پرونده برای بررسی مجدد به شعبه دیگری ارجاع شد. نماینده سفارت افغانستان در جلسه جدید حاضر شد و توضیح داد که برای گرفتن رضایت با خانواده مقتول مذاکره کرده است. آنها حاضر به دریافت «دیه» شدهاند، اما با یک شرط: آفتاب هرگز نباید به کریم بازگردانده شود. شرطی که کریم آن را قاطعانه رد کرده و بر بازگرداندن «همسرش» پافشاری میکند.
تصمیم نهایی: عدالت برای کدام حقیقت؟
اکنون، قضات ایرانی در برابر تصمیمی تاریخی قرار گرفتهاند. آیا فتوایی صادر شده در کشوری دیگر میتواند یک قتل وحشیانه را در خاک ایران توجیه کند؟ آیا کریم یک شوهر غیرتمند است یا یک قاتل بیرحم که با داستانی ساختگی به دنبال فرار از عدالت است؟ و در مرکز این طوفان خونین، سرنوشت آفتاب قرار دارد؛ زنی که میان ادعای مالکیت قاتل شوهرش و حمایت خانواده مقتول گیر افتاده و آیندهاش به اندازه گذشتهاش تیره و نامعلوم به نظر میرسد. تصمیم نهایی دادگاه، نه فقط سرنوشت یک مرد، بلکه معنای عدالت و امنیت را برای زنی رقم خواهد زد که همه چیزش را در این ماجرا از دست داده است.